کاشان نخستین مدنیت در جهان

۵٬۵۰۰ سال پیش از میلاد یکی از قدیمی ترین سکونت‌گاه در تپه سیلک در داخل کاشان پدید آمد.

کاشان نخستین مدنیت در جهان

۵٬۵۰۰ سال پیش از میلاد یکی از قدیمی ترین سکونت‌گاه در تپه سیلک در داخل کاشان پدید آمد.

کانال کاشانیکا telegram.me/kashanica

نوروزدراشعارشعرای پارسی+دانلودapp

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۲۳ ق.ظ

برای ویندوزفون؛

مجموعه‌ای کامل از اشعار شاعران معروف ایران + دانلود App  در صفحه بعد

 غزل زیبای نوروزی از مولوی :

 نوروز بمانید که ایّام شمایید!

آغاز شمایید و سرانجام شمایید!

آن صبح نخستین بهاری که ز شادی

می آورد از چلچله پیغام، شمایید!

آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار

آن گنبد گردنده ی آرام شمایید!

خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،

خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!

نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟

اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید!

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان

افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!

هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،

هم صاعقه ی خشم ِ بهنگام شمایید!

امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست

در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید!

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،

در کوچه ی خاموش زمان، گام شمایید

ایّام ز دیدار شمایند مبارک

نوروز بمانید که ایّام شمایید!

سال نو پیشاپیش  مبارک

شعر درباره نوروز از سعدی شیرازی:

برآمد باد صبح و بوی نوروز                  به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال          همایون بادت این روز و همه روز

 ****************** 

خیام نیشابوری:
بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است 
بر طرف چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه بگویی خوش نیست
خوش باش ومگو ز دی که امروزخوش است

 ****************** 

شعر درباره نوروز از حافظ شیرازی:
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی           از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی 
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی     به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

  ******************

شعری از نظامی گنجوی درباره بهار
بهاری داری از وی بر خور امروز          که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو ، را نبوید ، آدمی زاد            چو هنگام خزان آید برد ، باد

 ******************

شعری زیبا درباره بهار از مولوی:
ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی
چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی
خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی

 

 ******************

از استاد سخن سعدی شیرازی:
برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهلست جفای بوستانبان

 ****************** 

شعری از نظامی گنجوی درباره بهار
بهاری داری از وی بر خور امروز   ****   که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو ، را نبوید ، آدمی زاد   *****    چو هنگام خزان آید برد ، باد

 

 

 

 

فریدون مشیری, شعر بهار

از شهریار شعر ایران، استاد شهریار:  
از همه سوی جهان جلوه او می بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم
 چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم

  ******************

استاد شهریار:  

ای وطن آمده بودم به سلام نوروز 
مگرم کوکب اقبال تو تابد پیروز
آمدم در پی آن کوکب آفاق افروز
لیک از این غمکده رفتم همه درد و همه سوز
دگر ای مادر غمدیده بخون زیور کن
جشن نوروز بهل، شیون شهریور کن

البته ایشان در قطعه دیگری نیز که با عنوان «مهمان شهریور» سروده، به بیرون رفتن قوای اشغالگر شوروی از خاک ایران در سال 1325 اشاره می‌کند و از خروج «مهمان ناخوانده» شادمان چنین می فرماید:

خوان به یغما برده آن ناخوانده مهمان می رود
آن نمک نشناس بشکسته نمکدان می رود
از حریم بوستان باد خزانی بسته بار
یا سپاه اجنبی از خاک ایران می‌رود
قحط و ناامنی و بیماری و فقر آورده است
گو بماند زخم، باز از سینه پیکان می‌رود

 ******************

 شعر از فریدون مشیری:
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

بیتوته

حکیم عمر خیام نیشابوری

حکیم عمر خیام در قرن پنجم می زیسته و یکی از آثار مهم وی رباعیات است که شهرت عالم گیر دارد . حکیم خیام کلامش مملو از استدلال و آگاهی دادن است و هر خواننده ای را وادار به تفکر می کند . در اینجا سه رباعی که بیشتر در باره نوروز ، گل ، طربناکی بلبل و ناپایداری گل و سبزه است ، آورده می شود :

برچهره گل شبنم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

 

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و بجام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه تست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست

 

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده

بلبل ز جمال گل طربناک شده

در سایه گل نشین که بسیار این گل

از خاک برآمده است و در خاک شده 

بابا طاهر

بابا طاهر نیز در قرن پنجم و در همدان می زیسته است . بابا طاهر از شعرای نامی و عارف بزرگ ، ساده و بی پیرایه است . بابا طاهر دو بیتی هایش را به لهجه ای سروده که نشان دهنده زبان پهلوی است و بی گمان محبوبیت و شهرت باباطاهر مرهون توجهی است که به این زبان و کشور خود داشته است و در نهایت سادگی با آهنگ دلنشین ، روح ایرانی را تسلی بخشیده است . از بابا طاهر نیز سه دو بیتی بهاریه نقل می شود :

عزیزان موسم جوش بهاره

چمن پر سبزه و صحرا لاله زاره

دمی فرصت غنیمت دان در این فصل

که دنیای دنی بی اعتباره

 

بمو واجی چرا ته بی قراری

چو گل پرورده باد بهاری

چرا گردی بکوه و دشت و صحرا

بجان او ندارم اختیاری

 

گلان فصل بهاران هفته بی

زمان وصل یاران هفته بی

غنیمت دان وصال لاله رویان

که گل در لاله زاران هفته بی

 

عطار نیشابوری

عطار شاعر عارف و نامداری است که در قرن ششم در نیشابور می زیسته و بیشتر اشعارش حال و هوای عرفانی دارد و شاعران عارف بعد از وی از اشعار عطار الهام گرفته اند .

جهان از باد نوروزی جوان شد

زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمال صبحدم مشکین نفس گشت

صبای گرم رو عنبر فشان شد

تو گویی آب خضر و آب کوثر

ز هر سوی چمن جویی روان شد 

مولوی

مولوی معتقد است که غم و شادی دو پدیده طبیعی روح بشر است و هرگز نمی توان آن را از قاموس زندگی بشر حذف کرد . بهر حال غم و شادی ، هر دو برای رشد و کمال شخصیت آدمی لازم است . مولوی با الهام از وضعیت بهار و سرسبزی گلستان و روئیدن گلهای و برآمدن شکوفه ها ، به این نکته اشاره دارد :

آتش و آبی بباید میوه را

واجب آید ابر و برق این شیوه را

تا نباشد برق دل و ابر دو چشم

کی نشیند آتش تهدید و خشم ؟

کی بروید سبزه ذوق وصال

کی بجوشد چشمه ها ز اب زلال؟

کی گلستان ، راز گوید با چمن

کی بنفشه عهد بندد با یاسمن

کی چناری کف گشاید در دعا

کی شکوفه سرفشاند در هوا ؟

کی شکوفه آستین پر نثار

برفشاند گردد ایام بهار ؟

کی ز درد لاله را رخ همچو خون

کی گل از کیسه برآرد زر برون

کی بیاید بلبل و گل بو کند

کی چو طالب، فاخته کوکو کند ؟

 

ملک الشعرای بهار

ملک الشعرا بهار شاعر قرن حاضر است که در زمان مبارزات مشروطیت زندگی می کرده و بخشی از اشعار وی در باره مبارزه با استبداد است به هرحال در سال 1317 قصیده بلندی در وصف نوروز و زیبایی های طبیعت سروده که بخشی از آن در اینجا نقل آورده می شود :

بهار آمد و رفت ماه سپند

نگارا درافکن بر آذر سپند

به یکباره سر سبز شد باغ و راغ

ز مرز حلب تا در تاشکند

بنفشه ز گیسو بیفشاند مشک

شکوفه به زهدان بپرورد قند

به یک هفته آمد سپاه بهار

ز کوه پلنگان به کوه سهند

جهان گر جوان شد به فصل بهار

چرا سر سپید است کوه بلند ؟

حیف باشد دا آزاده به نوروز غمین

این من امروز شنیدم ز زبان سوسن

هفت شین ساز مکن جان من اندر شب عید

شکوه و شین و شغب و شهقه و شور و شیون

هفت سین ساز کن از سبزه و سنبل و سیب

سنجد و ساز و سرود و سمنو سلوی من

هفت سین را به یکی سفره دلخواه بنه

هفت شین را به در خانه بدخواه فکن

صبح عید است برون کن ز دل این تاریکی

کاخر این شام سیه ، خانه نماید روشن

رسم نوروز به جای آر و از یزدان خواه

کاورد حالت ما باز به حالی احسن

نوبهار دلپذیر و روز شادی و خوشیست

خرما نوروز و خوشا نوبهار دلپذیر

بر نشاط گل وقت سپیده دم به باغ

فاخته آوای بم زد ، عندلیب آوای زیر

ایران تاجیک

بهار آمد و شمشادها جوان شده اند 
پرندگان مهاجر ترانه خوان شده اند

دوباره پنجره ها بال عشق وا کردند 
دوباره آینه ها با تو مهربان شده اند

شکوفه های جوان روی شاخه های کهن 
دوباره چتر گشودند و سایه بان شده اند

بهار آمد و آلاله های روشن دشت 
چراغ خلوت شب های عاشقان شده اند

شکوفه های غزلخوان دوباره می خندند 
که میزبان قدم های ارغوان شده اند

*****

بامدادن که تفاوت نکند لیل و نهار 
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

صوفی ، از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار 
که نه وقت است که در خانه بخُفتی بیکار

بلبلان، وقت گل آمد که بنالند از شوق 
نه کم از بلبل مستی تو ، بنال ای هشیار

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است 
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود 
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند 
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
سعدی شیرازی

*****

عالم شکرستان شد ... 
تاباد چنین بادا...

شب رفت صبوح آمد... 
غم رفت فتوح آمد...

خورشید درخشان شد... 
تاباد چنین بادا..

عید آمد وعید آمد... 
یاری که رمید آمد...

عیدانه فراوان شد... 
تا باد چنین بادا...
مولانا

*****

هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟ 
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود

کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ 
گویی بهشت آمده از آسمان فرود

دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش 
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود

جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند 
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
ملک الشعرایی بهار

******

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد 
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد 
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت 
همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی 
به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد

بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد 
که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی 
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد

صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق 
که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد

******

باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود 
تا زصنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

باغ همچون کلبه بزاز پردیبا شود 
راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

روی بند هر زمینی حله چینی شود 
گوشوار هر درختی رشته گوهر شود

چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز 
گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود

افسر سیمین فرو گیرد زسر کوه بلند 
بازمینا چشم و زیبا روی و مشکین سر شود
عنصری

******

علم دولت نوروز به صحرا برخاست 
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هر گهری 
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست

تا رباید کله قاقم برف از سر کوه 
یزک تابش خورشید به یغما برخاست

طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند 
شکرآن را که زمین از تب سرما برخاست

این چه بوییست که از ساحت خلخ بدمید؟ 
وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست؟

چه هواییست که خلدش به تحسر بنشست؟ 
چه زمینیست که چرخش به تولا برخاست

طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت 
بس که از طرف چمن لل لا لا برخاست

موسم نغمه‌ی چنگست که در بزم صبوح 
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست
سعدی شیرازی

*****

نوروز درآمد ای منوچهری 
با لالهء لعل و با گل خمری

مرغان زبان گرفته را یکسر 
بگشاده زبان رومی و عبری

یک مرغ سرود پارسی گوید 
یک مرغ سرود ماورالنهری

در زمجره شد چو مطربان، بلبل 
در زمزمه شد چو موبدان، قمری

ماند ورشان به مقری کوفی 
ماند ورشان به مقری بصری

در دامن کوه، کبک شبگیران 
در رفت به هم به رقص با کدری

بر پر الفی کشید و نتوانست 
خمیده کشید الف ز بی‌صبری

بر پربکشید هفت الف یا نه 
از بی‌قلمی و یا ز بی‌حبری

طوطی به حدیث و قصه اندر شد
منوچهری

******

عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد 
هر مرده‌ای ز گوری برجست و پیشش آمد

دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد 
جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد

جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش 
مه در میان خرمن زان ترک مه وش آمد

خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد 
کب از جوار آتش همطبع آتش آمد

جان و دل فرشته جفت هوای حق شد 
گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد
دیوان شمس مولانا

 

 فرخی ترجیع‌بند مشهوری دارد در وصف نوروز، که بند اول آن چنین است: 
ز باغ‌ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
تو را مه‌مان ناخوانده به روزی صد هزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید
چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید
بهار امسال پنداری همی خوش‌تر ز پار آید
وزین خوش‌تر شود فردا که خسرو از شکار آید
بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

منوچهری را مسطمی است در توصیف نوروز که بند اول آن چنین است: 
آمد نوروز و هم از بامداد 
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد
مرد زمستان و بهاران بزاد
زابر سیاه روی سمن بوی داد
گیتی گردید چو دارالقرار
و در مسمطی دیگر نیز وصف نوروز کرده است: 
نوروز بزرگم بزن‌ای مطرب نوروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
برزن غزلی نغز و دل‌انگیز و دل‌افروز
ور نیست تو را بشنو از مرغ نوآموز
کاین فاخته زان کوز و دگر فاخته زان کوز
بر قافیه‌ی خوب همی خواند اشعار

ابوالفرج رونی در توصیف نوروز چنین سروده: 
جشن فرخنده‌ی فروردین است
روز بازار گل و نسرین است
آب چون آتش عودافروز است
باد چون خاک عبیرآگین است
باغ پیراسته گلزار بهشت
گلبن آراسته حورالعین است

مسعود سعد سلمان از جشن نوروز چنین یاد کرده است: 
رسید عید و من از روی حور دلبر دور
چگونه باشم بی‌روی آن بهشتی حور... 
رسید عید همایون ش‌ها به خدمت تو
نهاده پیش تو هدیه‌ نشاط لهو و سرور
به رسم عید ش‌ها باده‌ی مروق نوش
به لحن بربط و چنگ و چغانه و طنبور

جمال‌الدین عبدالرزاق نیز در توصیف بهار و نوروز گفته: 
اینک‌ اینک نو بهار آورد بیرون لشگری
هر یکی چون نو عروسی در دگرگون زیوری
گر تماشا می‌کنی برخیز کا‌ندر باغ هست
باد چون مشاطه‌ای و باغ چون لعبت‌گری
عرض لشکر می‌دهد نوروز و ابرش عارض است
وز گل و نرگس مر او را چون ستاره لشگری

و سعدی نیز درباره‌ی نوروز چنین سروده است: 
علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست
بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست
تا رباید گله‌ی‌ قاقم برف از سر کوه
بزک تابش خورشید به یغما برخاست

و این ابیات از منوچهری است: 
آمده نوروز ماه با گل سوری به هم
باده‌ی سوری بگیر، بر گل سوری بچم... 
نوروز روزگار نشاط است و ایمنی
پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی

نوروز درآمد‌ای منوچهری
با لاله‌ی لعل و با گل حمری

و این ابیات از فرخی سیستانی است: 
ماه فروردین از گنج گهر یافت مگر؟ 
که بیاراست همه روز زمین را به گهر؟ 
روز نوروز است امروز و چو امروز گذشت
کس بدین در نرسد تا نرسد سال دگر

عشق نو و یار نو و نوروز و سر سال
فرخنده کناد ایزد بر میر من این حال
روزی است که در سال نیابند چنین روز
سالی است که در عمر نیابند چنین سال
بیا در بوستان چونان که رسم باستان باشد
تو سروی و گلی و سرو و گل در بوستان باشد
از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی
نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی

بهار آید برون آیم که از وی با امان باشم
روان‌ها را طرب گشتم، طرب‌ها را روان باشم
بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

از خیام است: 
بر چهره‌ی گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

فردوسی در مورد جمشید و نوروز گفته، هنگامی که دیوان تختی ساخته و شاه بدان به هوا می‌برند: 
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را «روز نو» خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می‌و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار

نظم

رودکی بهار را فصلی برای شادکامی و شاد خواری دانسته می گوید: 
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب 
با صدهزار نزهت و آرایش عجیب...
 
یا فرخی سیستانی سروده است: 
گل بخندید و باغ شد پدرام 
ای خوشا این جهان بدین هنگام...

دقیقی بلخی گفته است: 
در افگند ای صنم ابر بهشتی 
زمین را خلعت اردی بهشتی 
چنان گردد جهان هزمان که در دشت 
پلنگ آهو نگیرد جز به کشتی

منوچهری باران بهاری را این گونه تشبیه کرده است:: 
وان قطره باران که بر افتد به گل سرخ 
چون اشک عروسیست که افتاده به رخسار 
وان قطره باران که بر افتد به گل زرد 
گویی که چکیده ست گل زرد به دینار

ویا عنصری بلخی در مورد باد نوروزی گوید: 
باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود 
تا زصنعش هر درختی لعبت دیگر شود 
روی بند هر زمینی حله چینی شود 
گوشوار هر درختی رشته گوهر شود

نادری به این باور است که در شعر شاعران مکتب عراقی و هندی توصیف طبیعت بیشتر با حالات انفسی شاعر آمیخته است. من شاعرو عواطف ذاتی شاعر بیشتر تجلی دارد. 
به گفته نادری صنعت تشخیص یا "پرسونیفکشن"دادن هویت انسانی به اشیا در شعر فزونی می گیرد و اشیا و طبیعت دارای روح و عاطفه می شوند.

حافظ سروده است: 
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد 
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

بیدل می سراید:: 
چه ابر آیینه ای ناز گل و مل 
بهار صد شبستان زلف و کاکل 
و یا در مورد باران گفته است: 
گهر های محیط عالم پاک 
ز غلتانی روان تا دامن خاک 
اقبال لاهوری می گوید: 
نخستین لالص صبح بهارم 
پیاپی سوزم از داغی که دارم 
به چشم کم مبین تنهاییم را 
که من صد کاروان گل در کنارم

استاد خلیل الله خلیلی در توصیف بهار گفته‌است : 
در این بهار در خرمی چنان بستند 
که راه خنده به گلهای بوستان بستند

اما متصوفین و عرفای شاعر که در تجلی های درونی شان را به زبان شعر در آورده اند، با فرارسیدن بهار و گل و سبزه نیز با دید عمیق صوفیانه برخورد کرده اند.

حیدری وجودی می گوید که نوروز از نگاه عرفا نخستین روز فصل بهار یعنی فصل نمو، بالیدن، رسیدن و شدن است. زیرا سالک حق اولین سیرش را در طبیعت می کند، چون تجلیات خداوند در این فصل در طبیعت به بالیدن می پردازد. 
وجودی می افزاید:" همان گونه که پدیده های طبیعی؛ غیر از خاصیتی که فصل بهار دارد، بدون تمهیدات رشد نمی کند و به ثمر نمی رسد، پدیده های معنوی هم که در سرشت هر انسان با تفاوت درجه بالقوه وجود دارد؛ بدون تمهیدات یا سعی و کوشش از قوه به فعل نمی آید. 
به گفته وجودی عارفی گفته است: 
تولاله بینی و من داغ سینه صحرا 
تو زره بینی و من آفتاب می بینم 
و یا 
شب چراغیست که بر تربت مجنون سوزد 
گل خود روی مگو لاله صحرایی را

صائب اصفهانی گفته است:
بهار می رسد و عارفانه بیرون آی 
اگر ز خود نتوانی زخانه بیرون آی
کانون کلمه
 

  • امیر ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی